عصرِ پاییزی




امروزگفتم یه شعردروصف حالم بسرایم بذارم وبلاگم، خط اول راحت اومد تو ذهنم نوشتم:

تمامِ من، برای تو.تویی که جانِ من شدی.

عجیبتر بقیشم خیلی زودسرودم.

ز عشق تو، چه بی قرارم

نترس! از این وابستگی.از عادت و دلبستگی.که بی تو من، نفس ندارم

به خودم اومدم دیدم عه آهنگ فرزادفرخ بودکه:/ 

دوباره تلاش کردم.

بماند که میشد کنارم بمانی نماندی / بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی

همه دلخوری های ریز و درشتم بماند / غروری که آن را به پای تو کُشتم بماند

ادامه مطلب

آخرین مطالب
آخرین جستجو ها